غروب

ساخت وبلاگ

سلام
غروب که میشود دلم بهانه تو را میگیرد
نگاهت را میخواهم
مگر نگفته بودی ما همراه همیم
؟
زمستان دارد میگذرد اما سودای دستهای گرمت رهایم نمیکند
تو همیشه دلنشین منی
حتی فکر کردن به تو آرامم میکند
خوشحالم که هرچند با من نه اما هستی
جاذبه توست که مرا روی زمین نگه داشته
و امید هر چند کودکانه به داشتنت
شاید روزی برای من شوی
فکر محال که محال نیست
خیلی از این فکرهای محال ریشه گرفتند و زندگی آدمها را دگرگون کردند
چه کنم میخواهمت
و این خواست امید فرداهای منست
دوستت دارم .

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۵ساعت ۱۱:۹ ب.ظ  توسط معصومه   | 
نوبت عاشقی...
ما را در سایت نوبت عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmasoomeh2009a بازدید : 68 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 14:34